ده نمونه شعر از شاعر جوان و خوشذوقم شهرم، شعیب حمیدزی، به من رسیده است تا بخوانم و به عنوان یک خواننده و مخاطب جدی شعر، بنویسم. در نخستین نگاه، خودم را با شعری پخته و جاندار مواجه میبینم که کیفیت آن به مراتب بالاتر از کمیت آن (شش غزل و چهار مثنوی) است.
به باور من، آنچه به شعر حمیدزی تشخص زبانی و سبکی میبخشد، زبان قوی و رسالتمندی و تعهد در شعرش است. دیدگاهم را در باب شعر حمیدزی در سه روایت زیر خلاصه میکنم.
روایت اول: کشف در شعر و تصویرپردازیها
شعر در حقیقت حاصل نوع نگاه دگرگونۀ شاعر به هستی و مافیهای آن است. آنچه شاعر را از دیگران متمایز میسازد، همین نوع نگرش و دریچۀ نگاه آن به دنیای بیرون و درون آدمی است. کشف پیوستگیهای ظریف میان پدیدههای عینی و ارتباط آنها با مفاهیم انتزاعی، منجر به خلق تصویرهایی تازه و گیرا میشود که مخاطب شعر را سرشار از لذت کشف این زیباییهای نامکشوف میکند. کشف و اتفاق شاعرانه یعنی شاعر از عین به ذهن یا برعکس آن، از ذهن به عین عبور میکند.
در اصلِ کشف و اتفاق شاعرانه، پای نمادهایی گاه تازه به میان کشیده میشود؛ زیرا شاعر با دیدن پدیدههای طبیعی و غیرطبیعی ناخودآگاه به همسانسازی ذهنی آن اتفاق با تجربیات زندگی از جهتهای گوناگون میپردازد.
این نوع کشفها و اتفاقهای شاعرانۀ ظریف، در شعر شعیب حمیدزی قابل مشاهده است. از فراز خوانش این نمونههای شعر به این برآیند میرسیم که شاعر این شعرها نیز در کلام خود به دنبال کشف روابط میان پدیدهها و انعکاس آنها در قالب اتفاقی شاعرانه است. این فرایند در شعر شعیب حمیدزی به اشکال مختلف خود قابل مشاهده است. گاه این نزدیکیها در سطح زبان و واژگان اتفاق میافتند و گاه در سطح مفهوم. به نمونۀ زیر توجه کنید:
نگاهی به سمت صدایی پُر از پَر
صدای پریدن، کبوتر کبوتر
صدای طپشهای قلب تو و من:
کبوتر، کبوتر، کبوتر، کبوتر
کشف در این بیتها بیشتر زبانی است و شاعر با تکرار واژههای کبوتر و پر، تصویر پریدن کبوتر را در قالب یک اتفاق شاعرانۀ زیبا در برابر دیدگان مخاطب قرار میدهد. از سویی دیگر، پیوند این پریدنها با صدای تپش مداوم قلب، خود درخور توجه و زیباست.
در نمونۀ دیگری نیز به تصویر کشیدن طنز تلخ پرواز انسانی که پا ندارد، با نوع بیان منحصر به فرد شاعر، کشف درخور توجهی را ایجاد کرده است.
طنزِتلخِ لبالب از غمخند، سرگذشت برادر من بود
او که مین ها دو پایِ او را برد، فکر یک خیز تا تکامل بود
در بیت دیگری پیوند و رابطۀ مو با گردن به وجه باریکی آن، که خود از فراق و دوری معشوق به این سرنوشت دچار شده است، منجر به اتفاقی شاعرانه در کلام شده و کشف زیبایی را رقم زده است
غرورِ من فدای وعدهی نازکتر از مویش
برایم بعدِ او، نازکتر از مو، گردنی باقیست
با خواندن این چند نمونۀ شعر، وسواس و دقت شاعر در چیدمان کلمات و تلاش برای خلق تصویرهایی تقریباً تازه، به چشم میخورد. کشف شاعرانه با تصویرپردازی پیوند عمیقی دارد. تا آنجا که هردو جدا از یکدیگر نبوده و شاید یکی بدون دیگری رخ ننماید.
تصویرپردازی فرآیندی است که شاعر با خلق تصویرهایی هنرمندانه و بکر، خواننده را سرشار از حس لذت و زیبایی میسازد. تصویر در بردارنده دریافتهای شاعر از محیط پیرامونش و ارایه ادبی آنها به واسطه آرایههایی مانند: تشبیه، استعاره و…است. خواه این دریافتها حسی باشند و خواه انتزاعی.
دید دقیق به پیرامون خود و نیز قدرت شبیهسازی کردن تصاویر برای مفاهیم میتواند به شعر، قدرت دو چندان ببخشد .
تصویر پردازیهای شعیب حمیدزی در خور تأمل بوده و اکثراً حاصل دریافتهای حسی و گاه انتزاعی شاعر از پیرامون و روزمرهگیهایش است.
در بیت زیر تصویر پریشانخاطری و پیوند آن با زلفهای پریشان، و تصویر هرویرود خروشان جاری در چشمها، زیبا افتاده است
برقص ای خاطرت از زلفهای تو پریشانتر
بچرخ ای چشمهایت از هریرودت خروشانتر
و یا تصویر عینی و ملموسی که شاعر از چشمان لبریز از اشک شوق به دست میدهد:
تو را مینشانم به بالای چشمم
همین چشم ِ در اشک ِ شوقم شناور
عینی بودن تصویرها در شعر به صمیمت و عاطفهناکی بیشتر آن کمک میکند. زیرا که شاعر پدیدههای ملموس و روزمره را از جهان عینی برگزیده و با دخل و تصرف در آن بوسیلۀ تخییل سرشارش ، به شکل هنری و دگرگونه در برابر دیدگان خواننده قرار میدهد و ذوق زیباییشناسی اش را بر میانگیزد.
باغ سرشار از گل را بارها و بارها دیده ایم و از خشکی خزانی که کینۀ ابدی با طراوت و شکوفایی دارد، آگاه هستیم؛ اما نسبت ظریف این باغ پرگل با چادر گلدار رنگ و رو رفتهی دختری که در آتش جنگ و فقر میسوزد و اسیر خزانی کینهجو شده است، خود درخور توجه و زیباییآفرین است.
در خزانی که کینه با گل داشت، خواهرم غنچه غنچه می خشکید
چادرِ رنگ رفتهی گلدار، آخرین باغِ مملو از گل بود
کشفهای شاعرانه و تصویرپردازیهای خوب در این نمونهها، به قوت زبان مدد رسانده از افتادن آن به چالۀ ضعف و سستی جلوگیری کرده است. مراد از زبان در حقیقت، دایرۀ واژگانی و کیفیت ترکیب آنها در بافت شعر است. هرقدر که شاعر در چینش واژگان و ساخت و بافت آنها در آفرینش شعر وسواس به خرج بدهد، به همان پیمانه وزنۀ ادبیت کلام را بالا برده و موجب قوت زبان در شعر میشود.
روایت دوم: کاربرد تلمیحات و ترکیبات بی رمق کهن در ساختار معنایی زبان
بی تردید خلق و ایجاد تصویر های نو پا در شعر امروز تا حد زیادی بر آیند عاطفه و تجربه خاص شاعران است که با سازماندهی خاص واژگان در کنار هم به زبان رونقی دوباره میبخشد. به تعبیر دقیقتر، خلق زبان تازه یا در حوزه محدود تر، خلق ترکیبات تازه اکثرا معمول این عامل است: وسواس و میل مفرط شاعر به فرم، صورت و زبان خاص. در این حالت، شاعر به دور از جوشش و غلیان احساس و عاطفه سرشار،معمولابه منظور هنرنمایی ، اعجاب، تشخص زبانی و…با سامان بخشیدن به واژگانی که هنوز از رونق نیفتاده اند، و بهرهوری از تلمیحات کلیشهای و تکراری با رویکردی تازه، به خلق ترکیبات تازه دست میزند.
شعیب حمیدزی نیز در شعرخود به تقلای خلق ترکی ها و تصویرهایی تازه از تصاویر کهنه و تلمیحات کلیشه ای پرداخته و در بسیاری جاها موفق به در آمده است. اعجاز لحن داوود، در طول تاریخ ادبیات، تلمیح فراوانپیدایی است که بارها و بارها نوشته شده و به چشم خورده است، اما کاربست تازۀ آن در بیت زیر و نحوۀ پرداخت آن، افق تازه ای را باز میکند که برای خواننده نو جلوه کرده و لذتبخش تمام میشود:
دریغ آن شور سابق رفته از لحنِ غزلهایم
از آن اعجازِ داوودی، زبانِ الکنی باقیست
به همین گونه تلمیح همواره مستعمل سر به دار شدن حلاج در بیتهای زیر:
عرفان شرقی ناگهان وا شد ورق می خورد
شیخی درون چشم نمناکم عرق می خورد
هی مولوی در کوچه و بازار می رقصید
حلاج پای چوبه های دار می رقصید
گاه شاعر با استفاده از این تصویرها و تلمیحات، با ایجاد بافتی پارادوکسیکال در شعر، ذهن خواننده را از شنیدن یک روایت تکراری و همیشهآشنا به افق تازهای از آن روایت معمول میکشاند. به گونۀ مثال تلمیح چگونگی ساختن کعبه توسط ابراهیم با پردازشی تازه در بیت زیر
مثل ابراهیمم اما قصهام برعکس اوست
کعبهام از دست اسماعیل ویران مانده است
همین رویکرد و نوع کاربرد را میشود در چگونگی کار کشیدن از ضربالمثلهای معمول و آشنا نیز مشاهده کرد. بیت زیر و ضربالمثل معروف کبوتر با کبوتر، باز با باز:
کبوترها به زیر سایهی غم گریه میکردند
کبوتر با کبوتر باز با هم گریه میکردند
روایت سوم: اندیشه و موضوع
بیگمان در پس تولید هر اثر هنری و ادبی، اندیشه و موضوعی وجود دارد که در قالب واژگان و ابزار دیگر نمایش آن، رخ مینماید. شاعر شعر میگوید چراکه میخواهد اندیشه یا حکمت یا پیام خاصی را انتقال دهد. شعر میتواند وسیلهای باشد برای شناخت زندگی، طبیعت و درون خودمان.
اندیشۀ نو و بکر ابزاری است که شاعر به کمک آن با مخاطب ارتباط برقرار میکند. وقتی میگوییم بدیع و بکر، هدف این نیست که تابهحال کسی از آن حرفی نزده که البته باوجود جهان پویا و روزگاری که بهسرعت در حال سپری شدن است هرلحظه میتوان حرف تازهای داشت، با اینحال هر شاعر میتواند به مسائل بدیهی و قدیمی نگرش تازهای داشته باشد و با نگاه ویژۀ خود اندیشهاش را به اشتراک بگذارد. چه این اندیشه فلسفی باشد، چه اجتماعی و…
شعر شعیب حمیدزی بیشتر بار سنگین اندیشۀ اجتماعی را به دوش میکشد. شاعر این شعرها، تلاش دارد تا به مسألۀ رسالتتمندی و تعهد در هنر پایبند مانده و شعرش همچون آیینه، تصویرگر هزارویک سودای انسان این جامعه باشد، سودای جنگ، فقر، مرگهای نابهنگام، آزادی و…
گاه خواننده را به پای قصۀ غُصههای پدری مینشاند که با تمام ناامیدی و ناچاریها، هنوز دلش را به جانمازی خوش کرده است که با توکل به آن، به تنها راه آرامش و سکون چنگ میزند،و گاه نیز روایتگر درد و خونگریههای مادری میشود که سیاهی روزگار خونین کابل، بر زندگی اش غلبه کرده و روزمرهگی های زنانه اش را با اشک و خون تیره و تار نموده است.
پدرم روی چهرهی ماتش، چینِ ناچاری وُ تحمل بود
همدمِ چشمهای نمناکش، جانمازی پُر از توکُل بود
مادرم اشک های سرخش را، در میان پیاله حل میکرد
رنگِ چایِ سیاهِ هر روزش، تیره چون روزگارِ کابل بود
در روزگاری که همه چون نارنجکهایی بی ضامن، لبریز مرگ و نامرادی اند و دیگر امیدی به فرداهایی روشن نیست، شاعر میکوشد تا در آخرین ثانیههای زیستن، رویای آزادی را به تماشا بنشیند و بربادیهای پی هم را به باد فراموشی بسپارد. این یعنی داشتن شوق زندگی آزاد و بی دغدغه در اوج سیاهی و تباهی و در یکقدمی رویارویی با مرگ. در جایی خوانده بودم که هنر و ادبیات قدرت زندگیبخشی دارند و این هنرمندان و آفرینشگران اند که با هنر خود، میتوانند تصویر بهتری از جهان به دست بدهند و روزنههای امید را در اوج تاریکی و خفقان، به سوی خوانندگان باز کنند. در چنین وضعتی است که در مواجهه با مرگ، سرود خوش آزادی سر داده میشود.
مثل نارنجکِ بی ضامنی از مرگ پُریم
آخرین ثانیه ها هست ، غنیمت شمُریم
آخرین ثانیه ها دم نزن از بربادی
نازنین! حرف بزن ، لحظه ای از آزادی
و این آزادی گاه بسیار محال و دست نیافتنی میشود که همه را در کام مرگ فرو میبرد و غرق در خون میکند.
شبی از بینِ این همه آدم، یک نفر رفت تا به آزادی
روزِ بعدی ندید چیزی کس، به جز از نعشِ یک نفر در خون
سرودن شعر اجتماعی به همان پیمانه که رسالتمندانه است، برای شاعر لغزنده و مشکلزا است، زیرا خوانندۀ شعر جدا از آنکه انتظار دارد به دغدغهها و دردهای جاری در پیرامونش پرداخته شود، میخواهد از خواندن یک شعر به عنوان یک اثر ادبی لذت ببرد. زیرا که به قول آی. آر. ریچاردز، لذت اگر نگوییم غایت شعر است؛ همانا بزرگترین هدف شعر به حساب میآید.
بنابراین سرودن شعر اجتماعی زبان مخصوصی را میطلبد که هم صریح و شعارزده نشود، هم جانب موضوع را نادیده نگیرد. شعیب حمیدزی برای رهایی از این دام، در بسیاری از کارهای اجتماعی اش، تلاش کرده تا با استفاده از زبانی نمادین، به روایتگری بپردازد. زبانی تصویری و بیان غیرمستقیم با جاندارانگاری پدیدههای بیجان. چه این پدیده رودی باشد که سر به زانو نهاده و از جفا و نادانی جاهلان قرن خون گریه میکند، و چه ناجوهای بلندی که از انگشتان شان خون جاری شده و شاهد به خاک و خون خفتن کبوترهای آزاد و سبز هستند.
صدای هِقهِق از خونگریههای رود میآید
هنوز از سینهی بتهای بودا دود میآید
صدای چِکچِک خون از سرانگشتان ناجوها
سقوط نعش کفترها درون سرخیِ جوها
و یا بکاربردن نماد زمستان در بیتهای زیر که خود نماد تاریکی و سردی و سیاهی است. شاعر از زمستان تیره و تاری حرف میزند که به جای بارش باران طراوت و پاکی، تیر بر سر مردم جنگزده و خانهبه دوش میبارد و در این میانه، اره برقیها، که خود نماد بیگانگان هستند، با بی رحمی تمام بر پای درختان جوان و سبز کشیده میشوند و جنگل این سرزمین را به سوی خشکی و نابودی سوق میدهند.
بجای نم نم باران، غریو تیر بارانها
و تکرار زمستانها، زمستانها، زمستانها
صدای مرگ و سوزِ ترس و سرمای زمستان بود
صدای اره برقیها و پایان درختان بود
کوه همواره نماد ایستادگی و مقاومت بوده است که با هیچ بادی نمیلرزد. شاعر این شعرها، با بهرهگیری از نماد کوه، تلاش نموده است که تا از ایستادگی ملتی حرف بزند که با وجود تمام ناهنجاریها و بیچارهگیها و سرازیر شدن مرگهای ناتمام، همچنان محکم و پابرجا ایستادگی کند و چشمانتظار نور و روشنی باشد و اما این نور و آخرین روزنههای امید نیز در تابوت خونی جای میگیرند و مرگ به پیروزی میرسد.
با شفق، سرخ شد زمین اما، خم نشد کوهِ تا کمر در خون
تا که خورشید را ببیند باز، منتظر ماند تا سحر در خون
سحر اما لباسِ شب پوشید، پای تابوتِ خونیِ خورشید
خبر از مرگِ ناگهان دادند قاصدک های بی خبر در خون
.تبر نیز نماد جفاکاری به خودیها است. همان تبری که از چوب است و دشمن درخت میشود. شاعر با استفاده از این نماد، تصویری از آسیبخوردن این ملک از خودیها را در برابر دیدگان خواننده ترسیم میکند.
تبرها دشمنان کینهجوی دیگری بودند
تبرها ضربههای محکم و دردآوری بودند
خوانش عاشقانه و عاشقانههای غمگین شاعر
دومین موضوعی که در شعر شعیب حمیدزی به چشم میخورد، خوانش عاشقانه است. عشق همواره با حالات مختلفی همراه است. حالاتی چون، شوق، شادمانی، فراق، انتظار، اشک و لبخند و…
سایۀ ناامیدی و سویۀ غمگنانه در روح عاشقانۀ این شعرها بال و پر گسترانده و در اوج عاشقانهگی، پای جنگ و درد به میان میآید. صحبت از سر شانۀ فرسوده ای است که به جای تکیهگاه شدن برای معشوق، جایگاه حمل تابوت میشود.
سر شوریده ی تو شانه ی فرسوده ی من
بوسه می گیری و لب های تب آلوده ی من
بوسه ها مزه ی شان مزه ی باروت شده
شانه ام جای تکان دادن تابوت شده
منم و عشق در این مثنویء جنگ زده
منم و ماشه ی یک اسلحه ی زنگ زده
و گاه این شعرهای عاشقانه، عاشقانههایی است که با التماس و خواهش همراه است و شاعر برای کاستن از دردهای جاری در تن خیابانهای غمگین، دست طلب به دامن معشوق دراز میکند. خیابانهایی که معشوق را در دل خود دفن کرده و از برابر دیدگان عاشق دور نموده است.
برقص آور زمین و باد و باران و درختان را
بکاه از غصه های ناتمام این خیابان ها
تو ای گمگشتهی دیرین! بگو ای “شرقیِ غمگین”
سراغت را بگیرم، از کدام این خیابان ها؟
ترس همواره جاری در دل شاعر او را میدارد تا دیگر به عشق و شادیهایش دل خوش نکرده و از لمس هر دست دراز شده به سویش هراسان باشد. این عشق سرشار از ناامیدیهاست!
بسکه دستان جدایی دست سردم را فشرد
دستم از لمس هرآن دستی ، هراسان مانده است
شعرهای شعیب حمیدزی حرفهای زیادی به گفتن دارد که ترجیح میدهم پس از چاپ و نشر مجموعۀ شعرش، نقد مفصل و کاملی بنویسم. اکنون به طرح همین دیدگاههای خود در باب این ده نمونه شعرش بسنده میکنم.
برای این شاعر خوب ما آرزوی فرداهایی سرشار از شعر دارم.
نویسنده: فروزان امیری