شعر

همین‌که بازشود رو به سمت من درِ صبح

همین‌که بازشود رو به سمت من درِ صبح

همین‌که بازشود رو به سمت من درِ صبح
شبیه بوسه نشیند به گونه باورِ صبح

ورق ورق همه جا بوی زندگی دیدم
مگر که یاس نشسته ست لای دفتر صبح؟

مساعدست هوا کاش شبنمی بودم
مقیم برگ سپیده، لمیده در بر صبح

به مثل عادت خورشید، آرزو دارم
که سر برون کنم از لابلای پیکر صبح

برای این که بمانم پر از شمیمِ غزل
نرو نسیم بمان تا شروع دیگر صبح

درخت بی‌بر و بارم، دوباره می‌خوانند:
سرود سبز شدن را پرنده‌ها سر صبح

“راشد شیوا”

نظر دهید