شعر

چون دروغی تو که محتاج به سوگندی نیست

چون دروغی تو که محتاج به سوگندی نیست

چون دروغی تو که محتاج به سوگندی نیست
زندگی! مرگ فقط حیله و ترفندی نیست

واژه ها تشنه‌ی یک شعر پر از فریادند
حیف این شاعر ما مرد هنرمندی نیست

من از آن عاقبت رود چنین فهمیدم
که به جز دور شدن نقطه‌ی پیوندی نیست

دست بردار، زلیخا که درین مصر جدید
چشم وا کردن تو امر خوشایندی نیست

هدف از تهمت هر باره‌ی این مردم شهر
مریمی هست ولی صاحب فرزندی نیست

خال هندو بکن از چهره که بعد از حافظ
بخشش ملک بخارا و سمرقندی نیست

های، نقاش! قلم موی خودت را بگذار
به لب هیچ زنی حال که لبخندی نیست


“مولاداد رستمی”

نظر دهید