با گام هاى ريز، به راهى نمى رسيم
بى حال و بى رمق، به پناهى نمى رسيم
با يك سر خميده ى افتاده روى دوش
جز سر سپرده گى به كلاهى نمى رسيم
دستى به زير چانه و چشمى به گرد راه؟!
هرگز به اقتدار سپاهى نمى رسيم
مثل پلنگ نعره زنان از بلند كوه
با خشم بى سلاح به ماهى نمى رسيم
يا چون مترسكى كه شده پايمال باد
حتا به داد پشته ى كاهى نمى رسيم
تا عشق حيله گر نشود رهنمون راه
با كاروان تشنه به چاهى نمى رسيم
()
القصه تا كه تير ز مژگان نخورده ايم
هرگز به فيض چشم سياهى نمى رسيم