شعر

دو شعر از مولاداد رستمی

مولاداد رستمی

تنها صدای مانده‌ی باغیم نازنین
اما چه سود این که کلاغیم نازنین

آن نان و آب دادن بابا چه فایده؟
ما گُشنه‌گان که بچه‌ی عاقیم نازنین

در هر نگاه کردن ما درد تازه‌ای‌ست
عکس شهید، گوشه‌ی طاقیم نازنین

هر دفعه بخت تاج به ما داد و اوفتاد
گویی که نسل، نسل، چُلاقیم نازنین

مانند گیسوان رها در میسر باد
ما متحد برای نفاقیم نازنین

نسبت به ما تصور آرامشی نکن
روغن میان تاوه‌ی داغیم نازنین

مثل قرآن لب طاق‌چه خوارست دلم
هم‌چون آیینه‌ی در مشت غبارست دلم

آرزو، عشق، هوس، جلب رضامندی عقل…
ای بمیرم که چنین زیر فشارست دلم

از غم اندازه‌ی یک عمر حکایت دارد
و از این زاویه چون سنگ مزارست دلم

دل من زنده به آن‌ست که خونین باشد
دانه‌ی سرخ انارست انارست دلم

بردن و باختن و تا ته بازی ماندن
و به یک دید چنان مرد قمارست دلم

مثل کوبیدنِ یک مرد، سرآسیمه به در
منتظر مانده‌ی بی‌صبر و قرارست دلم

نظر دهید