دکلمه شعر

دکلمه‌ی شعر سیدضیاءالحق سخا توسط خود شاعر

سيدضياءالحق سخا

0:00

قلم بگیر و شبی را بدون ماه بکش
مرا ببر، ببر و در عمیق چاه بکش
نه این نشد، قلمت را بگیر و با دقت
به روی صفحه‌ی کاغذ خط سیاه بکش
بکش و کش بده و بکش تا کنار پنجره ام
کنار پنجره ام حلقه کن و ماه بکش
چه ماه مسخره‌یی خط بزن رهایش کن
کنار پنجره‌ام گریه کن و آه بکش
کمی که آه کشیدی خطی به سوی افق
و کوله‌بار به دوشی به روی راه بکش
درون کوله هر آن‌چه که در توان داری
مضایقه نکن و خوب پر گناه بکش
برای این‌که دلم خوش شود، برای دلم
در آن مسیر چراغی به اشتباه بکش
و چشم‌هایم مرا رو به نقطه‌یی موهوم
اگر که می‌کشی اما فقط نگاه بکش
به ختم کار مرا بر مسیر طوفان‌ها
به روی موج شتابنده مثل کاه بکش


0:00

جاده
ما می‌رویم و جاده ولی باز جا به جاست
جاده نوار خاطره‌های مسیر ماست
جاده به هیچ‌وجه معطل نبوده است
بی‌اعتنا به این که کسی مانده در قفاست
جاری ‌است در صدای خودش گرچه در سکوت
عاری است از صدای کسی گرچه پر صداست
هرگز برای هیچ‌کسی دل نداده است
از رنگ و بوی دوستی و‌ دشمنی جداست
جاده برای آمد و رفت و همین و بس
اصرار بر نشستن در آن چه نارواست
حتی درخت پیر کنار ایستاده اش
یک روز ناگهان، چه شده؟ آه! کو؟ کجاست؟
جاده برای دیدن سیمای زندگی
آیینه‌ی همیشه‌نمای تمام‌نماست


0:00

شصت و اندی بگذشت و دل من سیر نشد
ای خوشا عشق خدایا که دلم پیر نشد
نعره زد مست و غزل گفت و به رقص آمد هیچ
بیم‌ناک از غذب دره و تکفیر نشد
بره‌یی بود اگر چه ولی پیر پلنگ
به تمنای امان در طلب شیر نشد
آسمان سنگ و زمین آتش و دریا طوفان
ریختندش به سر و لیک زمین‌گیر نشد
مثل رویای زلال همه‌ی آیینه‌ها
غیر خورشید به هیچ واژه‌یی تعبیر نشد
مثل یک چشمه که در عمق خودش می‌جوشد
جوش زد لیک به مرداب سرازیر نشد
خوش به حال دل من گرچه فرو سوخته است
قلمی تا بکشد غیر تباشیر نشد


0:00

غزل تنهایی
پر پرواز سکوتم سفرم تنهایی است
شاه‌باز قفسم شاه پرم تنهایی است
رودبار گذر تلخ جدایی شده ام
ناله‌پرداز خودم، نی‌شکرم تنهایی است
تک‌تک پای کسی نیست پیامی بدهد
عابر کوچه‌ی بی رهگذرم تنهایی است
از نهالی که به خون جگرش دادم آب فصل فصل حاصل شد و اما ثمرم تنهایی است
چار دیوار مرا از نفس انداخته است
تق تقی هست اگر پشت درم تنهایی است؟
چقدر شام به دلتنگی من می‌گرید
که انیس همه شب تا سحرم تنهایی است
با من از آبی بالای قفس حرف بزن
خبرم کن که تمام خبرم تنهایی است
سر سودا زده ام را به کجا بگذارم
تا که زانوی سر بی‌هنرم تنهایی است


0:00

چه‌ سان غزل بسرایم صدای من ابری است
تمام حجم فضا از برای من ابری‌است
اگرچه بال و پرم هست، ای دریغ و دریغ
که پرزدن نتوانم هوای من ابری‌است
به آستان اجابت نمی‌رسد هرگز
چنین که ناله‌ی ای وا خدای من ابری‌است
نگاه کردم و دیدم به صفحه‌ی تاریخ
که از نخست همه ماجرای من ابری‌است
نه خانه همدم و نه کوچه هست هم‌سفرم
ببین چگونه کجا تا کجای من ابری‌است
دمی نشد به تسلا کشد در آغوشم
دریغ من که دل آشنای من ابری‌است
در این زمین به کدامین نگاه دل بندم
کرانه تا به کران پیش پای من ابری‌است
چه‌سان غزل بسرایم صدای من ابری‌است
تمام حجم فضا از برای من ابری‌است
و خاک خسته‌ی ما تا به کی نمی‌بینی
مگر که عرش معلا خدای من ابری‌است؟


0:00

بال و پر سوخته و گرچه که پرپر شده ام
حامل وسوسه‌ی بال کبوتر شده‌ ام
در دلم چیست خدایا که چنین بی‌تابم
صور در دست کی افتاده که محشر شده ام؟
کیست این در تن من، این که چنین کرده حلول
به کجا شد من من، یک من دیگر شده ام
آتش کیست که در رگ رگ من می‌تازد
به کدام شعله‌ی افراخته مجمر شده ام
چه شرابی است و از باغ کدام انگور است
که ز سر تا به قدم خنده‌ی ساغر شده ام
در کف عشقم و هرجا ببرد می‌بردم
مثل یک قاصدکم، نرم شناور شده ام
آی الماس‌نگاهی که لبت یاقوتی است
در غزل‌خانه‌ی چشمان تو زرگر شده ام
در کنار لب تو مالک دریاهایم
مست از جرعه‌ی سرچشمه‌ی کوثر شده ام

نظر دهید