شعر

سه شعر از رامین عرب‌نژاد

رامین عرب نژاد

کنار حادثه می‌پوشم، غمِ سیاه-سفیدم را
سپس به عکس تو می‌دوزم، دو بُعد کوچک دیدم را

تو نیستی و در این تلخی، من از تمامیِ این خانه
هنوز می‌شنوم با تو، صدای گفت و شنیدم را

دقیقه‌های نخستین از هزار و سیصدو.. یادم نیست
لباس ساحره می‌پوشند تنِ عروسکِ عیدم را

چراغ خواب و چرا هردو، به فلسفیدن خود مشغول
فقط تویی که نمی‌گیری سراغِ خواب جدیدم را

تمام زندگی‌ام را نیز، پس از دلم به تو می‌بخشم!
بگیر کاغذ و امضا کن، دوباره پای رسیدم را

تمام زندگی ام را نیز، بریز و بشکن و ویران کن
چنان که در شبی از شبها، تمام کاخ امیدم را…


دوری! و گریه مایه‌ی ننگ است نازنین
در بین ما هزار تفنگ است نازنین

خط‌های چهره‌ام همه‌گی خاطرات توست
بر شیشه یادگاری سنگ است نازنین

بر تابلو به یاد لبانت من و قلم
رنجی که می‌کشیم قشنگ است نازنین

خواب سفید و شعر سیاه و خیال سرخ
دنیای من همین دو سه رنگ است نازنین

جا نیست آن قدَر که خودت را تکان دهی
از بس دلم برای تو تنگ است نازنین


مثل یک شهر رو به خاموشی
می‌روی تا تهِ فراموشی
زندگی از نگاه ما ساده ست:
ماسکی از سکوت می‌پوشی
صبح یک تکه بغض خواهی خورد
عصر یک کاسه اشک می‌نوشی
در هوای هر آنکه می‌خواهش
می‌کنی با هوا هم‌آغوشی
می‌توانی برای نان و کتاب
شعرهایی سیاه بفروشی
ظاهرت سر به زیر و آرام است
گرچه چون سیر و سرکه می‌جوشی

نظر دهید