1
یا بعد از این تردید را ای نازنین بگذار
یا گوشههای قلب من را دوربین بگذار
بارِ نگاهت را که دیدم، با خودم گفتم:
این وزنه را بالانبرده بر زمین بگذار
دوری میان ما چه طولانی و ممتد شد
یک خطِ پایان پای این دیوارِ چین بگذار
صد بار گردیدم شکارت، باز میگردم
باور نداری چشمِ خود را در کمین بگذار
اصلن بیا بشکن همه ضرب المثلها را
تا مار را دیدی، تله در آستین بگذار
اصلن بیا و فکر کن این زندگی رخش است
افسار را محکم بکش، پا روی زین بگذار
الحمدلله عشق را آغاز کن با من
پایان آن را هم به رب العالمین بگذار
2
چنان که سوختن از بیتو ساختن سخت است
کجا در آتشِ سوزان گداختن سخت است؟!
«دل» است و عاقبتش باختن، خیالی نیست
که در حضورِ تو «خود» را نباختن سخت است
کلاه و کفشم اگر جای هم گرفته، نخند
تو آمدی و سر از پا شناختن سخت است
اگر چه نیستم آبادی و تو سیل… ولی
به پیش روی تو سر برفراختن سخت است
نوشت از تو و افتاد از نفس قلمم
برای مورچه یک متر تاختن سخت است
تا دید رویت را، تبِ آیینه بالا رفت
بر پردهٔ گلبافت مورِ کینه بالا رفت
شب بود و مَه میگفت با خود: من اگر اینم
یارب که بود آنی که از رازینه بالا رفت!؟
بر خویش میلرزید چای داغ در سینی
وقتی بخارش از سرِ آن سینه بالا رفت
نبضش که بر نبضِ تو خورد از خویش بیخود شد
در دستهایت قندِ خونِ خینه بالا رفت
آن بالشی را که پریشب زیرِ سر ماندی
خودخواهیاش در حدِ یک گنجینه بالا رفت
از جوی «برناباد» مهرت در دلم افتاد
اما صدایش از «پلِ رنگینه» بالا رفت