این شعر را تقدیم میکنم به هشتاد و یک سال استواری آن «تک درخت پیر» استاد واصف باختری
هشتاد و یک درخت
هشتاد و یک بهار
هشتاد و یک ترانهٔ غمگینِ استوار
از پا فرو نشست
مردی که مِهر را بر قلههای شبزدهٔ ما بلند کرد
مردی که شانههای ستبرش
البرزِ پیر بود
مردی که کوه بود ولی ناگزیر بود
از پا فرو نشست
هشتاد و یک پرنده به ناگاه پر زدند
هشتاد و یک درخت تهی ماند از صدا
هشتاد و یک بهار زمستان شد و شکست
او راز مرگ را
پیش از فرا رسیدن آن درک کرده بود
وقتی سکوت کرد
دیگر سخن نگفت!
تا ما سکوت…
این جبر انتهای زمان را
این ناگزیرفاجعهٔ سرنوشت را…
افسوس میخورم که ندانستیم
استاد مُرد
درخت و بهار مُرد
هشتاد و یک پرندهٔ امیدوار مُرد
از باختر فرا شد و در کشوری غریب
مانند یک ستارهٔ دنبالهدار مُرد
روحالامین امینی