روایتی از خون گریه های رود
مقدمه
جنگ یکی از مفاهیم پر رنگ ادبیات است. بسا از شاهکار های ادبی را این مفهوم احتوا کرده است و آن را با تمام تلخی هایش جاودانه ساخته. در حقیقت ادبیات بستریست که مرارت و شادی انسان را در سینه اش آرام جای میدهد و هیچ هنری در این حد توانا نیست که با قدرت کلمه اینهمه جادو و شگفتی خلق کند. مکاتب ادبی بزرگی در پهنه ی ادبیات به اساس تاثیر از جنگ به وجود آمده و آثار به یاد ماندنی را به وجود آورده اند. برآیند جنگ افسرده گی خفه کننده و از خود بیزاری شدید است. آنگاهی که امید از قلب آدمی رخت بر می بندد و چشمش تنها خون و جسد های بیجان را می بیند، میتوان این درد بزرگ را در سینه ی شعر وهنر ریخت وکمی تسکین یافت. اگر به تاریخ جنگ های دنیا نیز بنگریم شاهد این ادعا خواهیم بود که همیشه ادبیات و هنر شانه ای بوده برای سرنهادن هنرمندان وتلخ گریستن و موییدن شان.
چنانچه جنبش نهیلیستی ( هیچ گرایانه ) که به عنوان یکی از عکس العمل های هنرمندان در مقابل جنگ جهانی اول ایجاد شده بود. آنها (دادایست) ها جنگ را محکوم میکردند . صفاتی چون نیک و بد وزشت وزیبا را قبول نداشتند. ژان آرپ که نقاش بود می گفت : در سال ۱۹۱۵ در زوریخ، ما که هیچ علاقه یی به کشتار گاه های جنگ جهانی نداشتیم، خود را وقف هنر های زیبا کردیم. در حالی که صدای غرش توپ ها از دور می آمد، ما نقاشی می کردیم و شعر می خواندیم و شعر می گفتیم و با صدای بلند ، زیر آواز می زدیم. ما یک هنر ابتدایی می خواستیم که فکر می کردیم انسان را از جنون عجیب آن روز ها نجات می دهد. ما آرزوی نظم تازه یی را داشتیم. (۱/ ۱۲۶)
باید یاد آوری کرد که صلح در افغانستان آرزوی دیرینه ایست که هیچگاه تحقق نیافته و ای بسا انسانهایی که با این آرزوی پر پر شده زیر خاک رفتند و با حسرت چشم بستند. این حسرت عمیق را روزگاری قهار عاصی در شعرش ریخت و بر خرابه های کابل نشست و خطاب به شهری که زیبایی اش را از دست داده بود با اندوهی عمیق سرود. این کشور چون انسانی خانه به دوش وزخمی است که با همه خانه به دوشی و زخم های فراوانش همچنان بر فراز ایستاده و موضوع شعر شاعرانش میشود. وطن در نزد شاعر و نویسنده همیشه محبوب وعزیز بوده. هرچند خسته و تکه تکه باشد. استاد خلیل الله خلیلی در آوان کهن سالی و در عالم غربت برای وطن هر دم شهیدش شعر معروف ای وای وطن وای ! را میسراید و شبها در این رویاست که این نسیم خوش از کدام سمت میوزد. که در نتیجه به او الهام میشود که این بوی خوش از گلزار وطن است.
به نظر من بزرگترین فرقی که شعر امروز با دیروز دارد ، همین پیوندش با جهان ماحول شاعر است که شاعر امروز خیلی راحت میتواند فارغ از موضوعات ماورایی و انتزاعی ، از آنچه باعث سوزش قلبش میشود و یا از خوش روزگاریش بسراید.
شعر شعیب حمیدزی در حقیقت آینه همین روزگار ماست. شاعری که تعهد را سر لوحه ی کارش کرده و شعرش را در پای سرو های خسته و بر زمین افتاده ای میسراید که دل از همه ی خوشی های جهان کنده اند.
در این نوشته سعی شده است تا به همان شعر های شاعر که محتوای شان جنگ است پرداخته شود ، چون نگارنده فکر میکند وقتی از یک زاویه به اثر ادبی دیده شود میتوان آن را منسجم تر به بررسی گرفت.
جنگ و غریبی
شهر های جنگ زده همیشه سرشار از ترس و تنهایی بوده اند. انسان هایی که در میان نبرد تنها می مانند ، بی کسی را به تمام معنای آن میتوانند حس کنند. وقتی کوچه از ساکنانش خالی میشود ، همان کوچه میداند که چه دردی در تنش جاریست در آواره گی و از دست دادن، انسانها قدر یکدیگر را بیشتر می دانند و ترس از دست دادن ِ هم را بیشتر حس می کنند ، حتی شاعر گاهی دست به دان مرگ میشود و از او نیز میخواهد که تنهایش نگذارد :
چارسویم دشنههای نارفیقان مانده است
ای اجل ! پیشم بمان ، میترسم از تنها شدن
یا:
نرو دور از این امنِ تا بینهایت
نمییابی از قلبِ من آشیانتر
بمان جانِ این جانِ یکسر غریبم
رفیقِ نجیبِ به جانم برابر!
یا:
بسکه دستان جدایی دست سردم را فشرد
دستم از لمس هرآن دستی ، هراسان مانده است
عشق
شاعر در گرما گرم جنگ و آواره گی انسان عاشق را به تصویر کشیده است. انسانی که در برهوت نا امیدی دست وپا میزند و تنها روزنه ی امیدش همین عشق است. در بسا از شاهکار های ادبی دنیا خوانده ایم که جوانه های عشق در زمینی میروید که بمب وباروت آن را خشک کرده است. دوست داشتن ها طنابی رنگین میشوند برای پیوند دادن فرد با دنیای سرشار امید. تا جاییکه در میانی باروت و خون عاشق به معشوقش می اندیشد واین اندیشیدن به معشوق به او حس به آزادی رسیدن را نیز القا می کند.
منم و عشق در این مثنویء جنگ زده
منم و ماشه ی یک اسلحه ی زنگ زده
مثل نارنجکِ بی ضامنی از مرگ پُریم
آخرین ثانیه ها هست ، غنیمت شمُریم
یا
آخرین ثانیه ها دم نزن از بربادی
نازنین! حرف بزن ، لحظه ای از آزادی
این نازنین تنها معشوق نیست میتواند استعاره ای باشد برای همه ی انسانهایی که آخرین لحظات زندگی شان رادر میان نبرد می گذرانند و فارغ از درد و رنج پیام آزادی و سرود عشق را سر داده اند وبا بوسه آخرین پیام زنده گانی را به همدیگر میرسانند ، بوسه ای که با لبهای تب زده است و این تصاویر برای الهام بخشی و حس دادن به خواننده کمک زیادی میکند تا در نتیجه مخاطب تمام فضای ساخته توسط شاعر را به گوشت و خونش لمس میکند ، احساس میکنیم که شاعر در میدان جنگ ایستاده است و با معشوق آخرین حرفهایش را میزند :
بوسه ها مزه ی شان مزه ی باروت شده
شانه ام جای تکان دادن تابوت شده
از خود بیگانگی و نا امیدی
شاعر در اوج نا امیدی شعر میسراید و این نا امیدی محصول جنگ است ، جنگ باعاث این شده که او حتی خودش را نیز باورنداشته باشد. اگر به شاعر به عنوان انسانی نوعی بنگریم به این نکته میرسیم که همه ی ما چون در داخل تنور داغ جنگ قرار داریم، دچار همین یاس و دلزده گی و از خود بیگانگی شده ایم. انسانی که شاهد بر زمین افتادن عزیزانش هست،دیگر به خودش عشق نمیورزد و آن را نوعی خود پرستی میداند :
از این هر دم شکستنها، برای من تنی باقیست
تنی تنها، تنی عاصی، تنی نه!.. دشمنی باقیست
دریغ آن شور سابق رفته از لحنِ غزلهایم
از آن اعجازِ داوودی، زبانِ الکنی باقیست
نماد سازی
معمولا شاعران در فضای خفقان آور دست به نماد سازی میزنند. بخصوص این مساله را در شعر های دهه ی شصت بیشتر میتوان دید مثلا در شعر استاد واصف باختری ، لیلا صراحت روشنی وپسین تر ؛ خالده فروغ. این نماد سازی را شاعر به دلیل انجام میدهد که از محیطش میترسد و دست به دامن ساختن نماد های شبیه به هم ومشترک میزند. مثلا : سرو به جای انسان ، کرگس به جای قاتل و لاله به جای خون ، شب به جای عصر وحشت آلود ، کاج به جای قامت رسا و… همین نماد ها را در یکی از شعر های حمید زی هم میتوانیم ببینیم :
تبرها دشمنان کینه جوی دیگری بودند
تبرها ضربههای محکم و دردآوری بودند
یا :
پدر، آن اولین کاجی که خونین بر زمین افتاد
و مادر دومین کاجی که غمگین بر زمین افتاد
فضای مه آلود و غمگین
تمام آثاری که برای جنگ و علیه جنگ نوشته شده اند فضای بسیار ابری و غمگینی دارند. تلخی و حس پوچی این فضا تا قلب خواننده نفوذ میکند واین باعث میشود تا با اثر نزدیکی و همذات بیشتری کند. چنانچه ارستو در بحث از تراژیدی خود می گوید : هنر شعر، هنر انسان هایی است که از مواهب الهی برخوردارند، نه دیوانگان.زیرا شاعر بیش از آنکه به تقلید از اشخاص نمایش نامه اش بپردازد باید ماهیت رنج هایشان را دریابد و آلامشان را احساس کند. ( ۲/ ۱۹)
شاعر برای اینکه فضای تاریک و سرشار از درد را به روایت بکشد ، شب را انتخاب میکند یا زمستان را. تا به وسیله ی تاریکی و سردی بتواند اندوه را به قلب مخاطب رسوخ دهد :
صدای مرگ و سوزِ ترس و سرمای زمستان بود
صدای اره برقیها و پایان درختان بود
یا:
پیشِ چشمانِ غوطه ور در خون، قاصدک های بی خبر در خون
در شبی پای تا به سر در خون، خم شد آن کوهِ تا کمر در خون
فقر
چادر رنگ رفته ی گل دار ، بهترین تصویریست که شاعر از این مفهوم به دست داده است. از خواهری که چیزی جز همین چادر ندارد و گلدار بودنش نمادیست از زیبایی فراموش شده ای که جنگ آن را به کام کشیده و در عوض فقری بزرگ را به آنها هدیه داده است و زمین های پر مینی که به جای گل، آتش از آنها روییده است:
در خزانی که کینه با گل داشت، خواهرم غنچه غنچه می خشکید
چادرِ رنگ رفتهی گلدار، آخرین باغِ مملو از گل بود
طنزِتلخِ لبالب از غمخند، سرگذشت برادر من بود
او که مین ها دو پایِ او را برد، فکر یک خیز تا تکامل بود
در نهایت میتوان گفت که شعر حمیدزی شعریست پر از تلخی روزگار ما ، پر از بوی دود از سوختن بت های بودا و پر از خون گریه های رود. این چنین شعری تا نسل های بعد را نیز خواهد گریاند و به یاد خواهد آورد که چه بر سر کسانی رفته است که جز صبر وخاموشی چاره ای نداشتند.
برای شاعر این شعر ها بهروزی را آرزومندم!
سرچشمه ها :
۱- شمیسا، سیروس : مکتب های ادبی ، چاپ یازدهم :۱۳۹۷ ، انتشارات قطره
۲- هال ، ورنون : تاریخچه ی نقد ادبی ، مترجم : احمد همتی ، چاپ اول : ۱۳۷۹ ، چاپخانه ی لیلا