سخنان ناگفتۀ لبهای خاموش
نویسنده: فروزان امیری
سرودن و تراوش احساسات و عواطف، یکی از دغدغههای ذهنی و روانی انسان بوده و همواره شعر، این گرهخوردگی زبان باعاطفه و تخیل، مناسبترین بیان این دغدغههای دلانگیز بوده است. برخی شعر را «مقدار زیادی شادی، رنج و سرگشتگی، به اضافۀ مقدار کمی لفظ و لغت» میدانند که این تعریف شاید آنقدرها هم بیراه نباشد. بیگمان شاعر امروز ما فارغ از هزارویک دغدغه و رنج جاری در پیرامونش نیست. در حقیقت به همین دلیل است که شعر وارد خون و پوست انسان میشود و از اهل درون و قلب ملتی به حساب میآید. به قول جبران خلیلجبران، شعر قلبها را مسحور میکند و ترانههای عقل را میخواند. به اعتقاد او شاعری که بتواند در یک زمان هم قلب انسان را مسحور کند و هم ترانههای عقل او را زمزمه نماید، در حقیقت میتواند بساط زندگی خویش را در سایۀ خدا بگسترد.
یکی از این زمزمهگران، تمنا توانگر است که با انتشار نخستین دفتر شعرش (یک لب سکوت)، دغدغهها و آفریدههای شعریاش را همگانی ساخته است. این مجموعه در برگریزان ۱۳۹۷ از سوی انتشارات انجمن ادبی هرات چاپ و منتشر شده است. در این نوشته، مجموعۀ یک لب سکوت را در سه روایت به بررسی میگیرم.
روایت اول: زنانگی و زبان زنانه
در بازشناسی هنر و ادبیات زنان دیدگاههای گوناگونی طرح شده که به گمان من هیچ یک از آنها نتوانسته است مرز قطعی و روشنی را میان آثار زنان و آثار مردان نشان بدهد. از همین رو پافشاری بر تمایز مطلق جنسیتی در آفرینش هنری زنان و مردان نیز شاید تلاشی بیهوده باشد.
زبانشناسان اصطلاح «گویش جنسیتی» را برای بیان تفاوتهای زبانی دو جنس وضع کردهاند. گویش جنسیتی به گونهیی از زبان گفته میشود که تداعیکنندۀ گویندۀ مذکر یا مونث است. در اینجا باید مرزی میان «جنس» و «جنسیت» قایل شد، مراد از گویش جنسی همان زبان زن و مرد است و مراد از گویش جنسیتی زبان «مردانه » و «زنانه» است که در حقیقت بافت اجتماعی، موقعیتهای فرهنگی، رفتارها، فعالیتها و اقتضای یک جامعه آن را شکل میدهد. (زرقانی؛۱۳: ۳۹۶)
وجه تفاوت ادبیات زنانه، نگاه دگرگونه به تن و نیازهای تن و توانمندیهای زنانه است. در ادبیات فارسی این ویژگی در روزگار متاخر در آثار یکی دو شاعر زن از جمله فروغ و سیمین بهبهانی نمودار شد و بعد در کار شاعرها و نویسندگان جوانتر امروز برجسته شد. (فتوحی؛۱۳: ۴۱۹)
با این همه ما میتوانیم بر برخی از عناصر برجسته در آثار زنانی هنرمند انگشت بگذاریم تا به درک بهتر این آثار برسیم. چرا زنان اینگونه نوشته و آفریدهاند؟ پیامدهای اینگونه خلق کردن چه بوده است؟ سرانجام این آثار بر مخاطبان خویش چگونه تأثیر میگذارد و چه چیزی را میتواند در روند پذیرش، در فرهنگ عمومی به حرکت در آورد و دگرگون کند؟ اینها پرسشهایی هستند که در مواجه با متون تراوششده از ذهن و اندیشه زنان ممکن است به ذهن خطور کند.
در شاعران زن فارسیگو چقدر میتوان رگههایی از این زبان را جستجو کرد و به هویت زنانۀشان در اثر خلقشده از ذهن و درونشان پی برد؛ خود پرسشی قابل تامل و تعمق است. اگر بخواهیم به دنبال ردپای زنانهسرایی در اشعار نخستین شاعران زن باشیم، شاید به بنبست بخوریم و کمتر به تصویری قناعتبخش برسیم، زیرا گاهی شاعران زن در شعر خود بشدت دچار خودسانسوری شده و زبانی کاملا مردانه با تصاویر و فضاهایی ذهنی مردگونه خلق کردند. به گونهیی که اگر نام شاعر در پایان شعر نوشته نباشد، غیرممکن است که مخاطب بتواند تشخیص بدهد شاعر این ابیات یک زن هست و در پس این شعر احساسات و خواستههای یک زن نفس میکشد.
چنانکه این توصیف مستوره غوری از معشوق، کاملا با زبانی مردانه و نگاهی مردانه به معشوقش که همانا گیسوبلند و دهانغنچه و کمرباریک بوده، بیان شده:
بتی دارم که با ناز و ادا گیسو رها کرده
میان چون نیشکر بسته، دهان چون غنچه وا کرده
نخستین شاعران زن ما اما، پردهنشینان مستوری بودند که یا در پشت حصارهای قصرها زندگی میکردند و یا در مطمورههای خانههایشان. به همین دلیل اکثر تخلصهای شعریشان نامهایی مانند: مستوری، حجابی، مخفی و غیره بود.
پردهنشین این درم پا بگذار بر سرم
تا که غباری از رهت، سرمۀ چشم تر کنم
یکی از نخستین شاعران زن در ادبیات فارسی رابعه، دختر کعب قزداری است که نخستین بار رنج و محنت زندگیاش را در قالب واژگان میریزد و فریاد عشق و اسیر شدن در بندش را در قالب شعر سر میدهد. عشق را دریایی کرانهناپدید میخواند که توان شنا کردن در آن را ندارد و در سوگ آن نشسته است:
عشق او باز اندرم آورد به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
پس از رابعه به نام منیژه یا ماهخاتون گنجهیی مشهور به مهستی گنجوی برمیخوریم که در قرن ششم و در زمان سلطنت سنجر سلجوقی میزیسته و سرآمد شاعران زن عصر خویش محسوب میشده است.
کلام آهنگین و عطرآمیز مهستی با آمیزهیی از رنج و اندوه، حاکی از طبع شورانگیز و شاعرانۀ او و همچنین بیانگر رنجی است که در طول تاریخ بر زنان رفته است. مهستی گنجوی از نخستین زنان شاعری است که زبانی زنانه در شعرش دارد و بیپروا از هرچه میخواهد، میسراید:
ما را به دم پیر نگه نتوان داشت
در حجرۀ دلگیر نگه نتوان داشت
آن را که سر زلف چو شمشیر بود
در خانه به زنجیر نگه نتوان داشت (خاقانی،۱۳۷۶: ۲۷)
پس از این، زنانگی در شعر فروغ فرخزاد به اوج میرسد و بندهای خودسانسوری درهم شکسته میشود.
زنان شاعر این سرزمین، به رغم تمام ناهنجاریها و ناملایمات حاکم در جامعه، همواره در تقلای یافتن جای پایی در ادبیات امروز و دستیافتن به زبانی زنانه هستند.
یکی از این بانوان شاعر، تمنا توانگر، سرایندۀ مجموعۀ «یک لب سکوت» است که تقلای فراوانش را در دستیافتن به زبانی منحصر به فرد میتوان دید.
با این گونه شعرها، به راحتی میتوان ارتباط برقرار نمود و با رگ و پوست دردهای آنها را حس نمود. به خصوص اگر مخاطب آنها زنی باشد که خود از این کوچه و پسکوچههای درد و اندوه گذشته و بوی نامرادیها و ناامیدیها را بارها و بارها حس کرده باشد؛ زیرا روح زلال این نوع آفرینشها، مدیون خلوص و تجربهگرایی شاعر است.
از طرح جلد کتاب میآغازم؛ زنی تنها و غمگین، نشسته بر فرشی کوچک که انتظار یک همکلام را دارد و لبانی که به جای گفتگو و درد دل کردن، سکوت را ترجیح داده و همچو پروانهیی کوچک از درد عشق و انتظار نامرادی، به هر سو میرود و اما خاموش است و صبور!
از ورای خوانش شعرهای این مجموعه گاه به بیان آرزوها و تمناها و رویاهای غمگنانه و شادمانۀ شاعر روبرو میشویم که بر مخاطب شعرش چنین مینمایاند که زن معجونی از تلخیها، دردها، اشکها، لبخندها و شادیهاست. با این رویکرد تقریبا میتوانیم مصداق این گفته هلن سیکسو را در این مجموعه شاهد باشیم.
هلن سیکسو از زنان میخواهد که خودشان را در تن نوشتهشان ظاهر کنند و از خود و دغدغههای درونیشان بنویسند: «خودت را بنویس، تمنای تو باید شنیده شود، فقط در این صورت است که منابع پایانناپذیر فوران خواهد کرد…. زن باید خود را از بد سانسور نجات دهد و شایستگیهای خود و تمنای خود و قلمرو پهنای هستی خود را که مهر و موم نگهداری شده است را بازیابد.»
زنانهسرایی در شعر «تمنا توانگر» را میتوان با چند رویکرد به بررسی گرفت.
رویکرد احساسی
رویکردهای احساسی عاطفی در اکثر اشعار زنانه دیده میشود و این متعلق به شاعر خاصی نیست؛ چرا که ذات زنانه ایجاب میکند بیشتر اشعارشان علاوه بر اهدافی که به دنبال دارند، پنجرهیی به سوی عواطف لطیف زنانه نیز باز کنند.
شعر تمنا توانگر نیز از این قاعده مستثنا نیست. گاه احساس نا امیدی و یاس در تار و پود این شعر رسوخ کرده است که شاعر با کشیدن رنجهای بیشمار، جوانیاش را از دست رفته میداند و احساس پیری میکند.
عاطفۀ زنانۀ شاعر، روایتگر لحظههای تنهایی و اندوه بیشمارش میشود که از حس دوری و فراق، سر بر زانو نهاده و فریاد جانکاه دلهره و اشکهای بر جایمانده از خاطرات و گرمای مهربانی معشوق را سر میدهد.
سیاهم رفته از دستم، سفیدم رفته از دستم
تمام رنگهایی را که چیدم رفته از دستم
امیدی نیست بر دوشم پس از یک عمر تن بودن
پس از یک عمر زن بودن، امیدم رفته از دستم
تلنگر میزند بوسه به جسم کهنۀ یک زن
جوانی را دویدم تا رسیدم رفته از دستم (ص۵)
گاه زن این شعرها زنی است غمگین و مأیوس و راندهشده که در تاریکی راه میرود و سرگشته مانده، اما با آن هم نشانهیی از بارقۀ امید و زندگی کردن را در گیسوانش حمل میکند که این خود بیانگر ذهنیت شاعر در مورد زندگی است. زن میتواند ناامید، خسته، مأیوس و همواره راندهشده باشد، اما هنوز هم در گوشۀ خالی قلبش به شادی فکر کند و رقص گیسوانش در باد و بوسههای بیبهانهیی که نثار معشوق میکند.
تو برایم سکوت آوردی
من برایت ترانه آوردم
سهم دستان توست گیسویم
زلف بر روی شانه آوردم
زلف بر روی شانه آوردم
بوسه را بیبهانه آوردم (ص۴۰)
و گاه نیز با تمام نفرت و خستگی از زندگی، احساس دلبستگی به هستی و کورسوی امید و تمایل به بودن را میشود در اشعار این مجموعه دید.
که دست زندگی عمری است بر گلوی من است
و من گرفتهام آن را به چنگ و دندانم
رویکرد انتقادی
در اشعار زنانه در بسیاری اوقات با رویکرد انتقادی نیز روبهرو هستیم. از آنجا که در دورههای مختلف زنان تحت فشارهای اجتماعی و روانی بودهاند؛ در برخی موارد اعتراض در لابهلای اشعارشان وجود دارد. گاهی این اعتراضها همگام با تعلیم و راهکارهایی هست که خواننده را در رهایی از این فشارها راهنمایی میکند. مانند اشعار پروین اعتصامی که از وضعیت سیاسی فرهنگی جامعهاش و بیعدالتیهایی که بر مردماش و تاحدودی بر زنان روا داشته شده، سخن میگوید.
هرچه به دورۀ معاصر نزدیکتر میشویم رنگ این انتقادها در شعر زنان تبارز و نمود بیشتری دارد. زن شاعر امروز به خودآگاهی رسیده و ناملایمات موجود در حوالی خودش را بیشتر درک نموده و در شعر خود راوی آنها میشود. اتفاقی که در این مجموعۀ شعر نیز به خوبی میتوان آن را دید.
شاعر این مجموعه گاه با زبانی تند و خشمگونه به انتقاد از مردان ظاهربینی میپردازد که فقط ظاهر یک زن و رنگ رژ لبش را میبینند و از درد عمیق رسوبکرده در درون زن و عمق سکوتش چیزی نمیدانند.
مردم نمیفهمند معنای سکوتت را
رژ لبت را دیدهاند و رنگ بوتات را
آنقدر دورت میزنند و دار میبافند
تا عاقبت محکم بگیری عنکبوتت را
من گیسهایم را بریدم، آخر خط است
زین پس گرو بگذار ریشت را بروتات را (ص ۵۵)
و گاهی آفرینشگر این مجموعه یک قدم از انتقاد فراتر رفته و با تنگ آمدن از ناجوانیهای معشوق و جفاکاریهایش، به نفرین و هجواش میپردازد.
ای کاش رو سیاه ببینم تو را پسر
چون کفتری به چاه ببینم تو را پسر
ای کاسب کلاه تو ای کاسب کلاه
ای کاش بیکلاه ببینم تو را پسر (ص۷۰)
و گاه برعکس این ماجرا، شاعر در نقش زنی کاملا منفعل رخ نموده که درحد یک عروسک خیمهشببازی برای معشوق قرار گرفته اما مقاومتی نمیکند و صرف زبان شکوه و گلایه میگشاید و بس!
در کنارم بودی و از من نبودی هیچگاه
پس زدی از زندگیت گم شدم پا خوردهام
و یا
کارم شده است این که برقصم برای تو
با یک اشاره درک کنم مطلب تو را
این فضای شکایت از معشوق و فغان و ضجه در بسیاری از شعرهای این مجموعه به چشم میخورد.
انتقاد و نقد شاعر در این مجموعه صرف به شکایت از معشوق خلاصه نشده و گاه با زبان تند و لحن بایستهیی انتقادی آفرینشگر از اجتماع زندگیاش و پلشتیهای جامعۀ آن برمیخوریم. طرف این انتقادها چه اهل هنر باشند و چه حقجویان باطل.
شهر ما شهر رنگها گشت و گورکنها قلم به دست شدند
عدهیی پاسدار زشتیها، عدهیی حامی هنر گشتند (ص۲۸)
و یا این نمونه:
حق و انسان دوستی یک قصۀ مفت است و بس
زانکه حقجویان همه حق را به جو انداختند (۳۵)
روزمرگی زنانه در قالب شعر
زنان زیادیاند که صدای ماشین لباسشویی، بوی غذا و زندگی با گلدانهای سبز و انتظارهای پای پنجره، بخش بزرگی از زندگی روزمرۀ شان را در برمیگیرد. زن این مرز و بوم بیش از آنکه شاعر باشد و شاغل، خانهدار است و مصروف روزمرگیهایی که گاه مانند پیله به دورش تنیدهاند و دایرۀ این روزمرگیها را وسیعتر میکند. این زن اگر هنرمند باشد و شاعر، خواسته و ناخواسته رگههای اتفاقات روزمره زندگیاش در هنر و شعر جاری میشود؛ زیرا با این روزمرگیها زندگی کرده و نمیتواند آنها را پس بزند و نادیده بگیرد.
زن شاعر این مجموعه نیز از دغدغهها و روزمرگیهای زندگیاش گفته و اما بیشتر از آنکه به بیان دغدغهها و تجربههای عینی و روزمره زندگیاش بپردازد؛ زنی غمگین و مانده در بند انتظار و جفای معشوق است و صرف به بیان هزارتوی غمگین ذهنش بسنده نموده و زندگی روزمره و زنانگیهای زیبایش را به باد فراموشی سپرده و آنقدرغرق خود است که آیینه را دمساز خود پنداشته و موهای پریشانش را در مقابل او میبافد و با خود حرف میزند.
من با خود و آیینهها از عشق میلافم
موی پریشان را به یک اندازه میبافم
بدون شک، این خود شاعر است که در تن شعرش جاری شده و روایتگر هزارتوی ذهن پریشانش میشود. چنانکه استاندال میگوید: «در هر اثر هنری میتوان تارهای روح آفرینشگر را دید.»
و نمونۀ دیگری که تصویرگر پریشانحالی شاعر با زنانگی ناشادی است که از شیر مادر به ارث برده است:
افعی شدم و همیشه افیون خوردم
لیلی شدم و سیلی مجنون خوردم
اندازۀ هر قطرۀ شیرت مادر
از سینۀ زندگی خود خون خوردم (۶۰)
روایت دوم: نظام زبانی
زبان جایگاهی مهم را در ساختار شعر جدید به خود اختصاص داده است اما در نظر همۀ کسانی که آن را به کار میبرند، مفهوم یکسانی ندارد.
مقصود از زبان در اینجا دایرۀ واژگانی و کیفیت ترکیب آنها در بافت شعر است.
نظامدار بودن زبان نیز بدان معناست که هویت هر کلمه و پیوند کلمات با یکدیگر از منطق زبانی خاصی پیروی میکند که در نظر اهل زبان پذیرفته شده است. این منطق، وضیعت جامد و غیرقابل تغییری را به خود نمیگیرد. شاعران سعی دارند افقهای آن را گسترش دهند تا تازگی و زایایی زبان از بین نرود. بنابراین، شکستن هنجارهای زبان روزمره، بخشی از منطق زبان شاعرانه است. (زرقانی،۳۵:۱۳۹۱)
شاعر یک لب سکوت کوشیده است تا در برخی از شعرهای این مجموعه به زبانی شاعرانه دست پیدا کند و افق تازهیی از این نوع زبان شاعرانه را به سوی مخاطب بگشاید.
خلق تصاویر عینی و ملموس، کشفهای زبانی، جابجایی در محور همنشینی و… حاکی از تقلای شاعر برای دستیافتن به چنین زبانی است.
در شعرامروز، کلمات در یک نظام انداموار و هماهنگ در کنار هم قرار میگیرند تا القاگر معنا یا مفهومی باشند که شاعر به آن نظر دارد، اما گاه این انداموارگی آن قدر پیچیده میگردد و کلمات به گونهیی در هم تنیده میشوند که تعویض یا جابهجایی یک کلمه، تمام شعر را آسیبپذیر میکند. (کاووسی،۱۳۹۱:۳۵)
گاه در شعر تمنا توانگر این انداموارگی زبان و درهمتنیدگی کلمات با رعایت هنجارهای دستوری و در نهایت سادگی و روانی اتفاق افتاده است؛ مانند:
خونم به جوش آمد خودم را کنترول کردم
صبرم به سنگ آمد اگر از کوره در رفتم (ص۱۳)
و یا:
خوش به حالت پرندۀ زیبا، آسمانت همیشه بارانیست
وای بر حال من که چشمانم، پشت دیوار در زندانیست (۱۴)
و یا
آتش افتاد روی موهایم، خاک و خاکسترش به جامانده
کرم خورده است گونههای مرا، سیب سرخ تو گمشده است انگار (۸)
و یا
بس کن که ازاین قصه دلم سخت گرفتهست
این فلسفۀ رفتن و هرگز نرسیدن (ص۱۷)
زبان در این مجموعۀ شعر گاه دچار افت و خیزهایی نیز میشود که بیشتر حاصل دست و پاگیری موسیقی کناری شعر (قافیه و ردیف) است.
مثلا در بیت زیر شاعر برای رعایت وزن ترکیب تکفردی را به جای واژۀ انفرادی به کار برده است.
به من که زوج تو باشم دگر نمیزیبد
که زندگی تو باشد همیشه تک فردی
و یا ضعف بیانی که به سبب حذف پسینه «را» و به دلیل دست و پاگیری وزن در بیت زیر اتفاق افتاده است.
تو کشیدی به گند روح مرا
و من این جسم گند خواهم برد (ص۴۳)
در بیت زیر نیز، قیود قافیه موجب نارسایی و ضعف بیان شده است:
با خط و مشهای خودش با پالیسیهایش
با بیکسیهایش و حتا با کسیهایش (۳۷)
و برخی نمونههای دیگر.
نکتۀ دیگری که در این مجموعه توجه را جلب میکند این است که تمنا توانگر در شعر خود به تقلای خلق ترکیبها و تصویرهایی تازه از تصاویر کهنه و اصطلاحات و باورهای عامیانه است و در بسیاری از موارد نیز موفق به در آمده است. مثلا اصطلاحات گویشی «شاخ کشیدن» و «تیر کشیدن» در زبان و فرهنگ عامیانه که در بیت زیر خوش نشستهاند:
هر بار شاخ میکشد این رنج؛ بر شاخههای پر ثمر از مرگ
هی تیر میکشد غم جانکاه، تا تیرهای بیسپرش را
و یا انعکاس باور مردمی «رد شدن از میان دو مرد» که بخت دوشیزگان را بسته میکند، در شعر زیر:
زندهام چون جسد شدهام
خوبم اما فدای بد شدهام
بخت من بسته است مادر جان
از میان دو مرد رد شدهام (ص۶۹)
واژۀ «پشیز» به معنی اندک و ناچیز در بیت زیر:
بر لب چاهم آمدی یک روز، خواستی تا عزیز تو باشم
به پشیزی فروختی من را، من که در قعر چاه خوش بودم (ص ۱۱)
شیوۀ تصویرپردازی
تصویر در بردارنده دریافتهای شاعر از محیط پیرامونش و ارایۀ ادبی آن به واسطۀ آرایههایی مانند: تشبیه، استعاره و… است. خواه این دریافتها حسی باشند و خواه انتزاعی.
تصویرپردازیهای شاعر یک لب سکوت در این مجموعه در خور تامل بوده و حاصل دریافتهای حسی و گاه انتزاعی شاعر از پیرامونش است.
نمونههای زیر:
یک درم رو به سوی آزادی، گرچه معنی من قفس باشد
کفتر جلد رفتنی استی، بام پروازهای غمگینم (ص۱۰)
یا این تصویر شاعرانه و پیوند اشک و اندوه و ربط دادن آنها به مرده و کوه:
اشک دارد کم کم از اندوه بالا میرود
مردهیی در شهر من از کوه بالا میرود (ص۷)
و گاه به کشفهای برمیخوریم که حاصل ذق و دید شاعرانۀ شاعر به پدیدههاست.
«جهان کر است و من آن گنگ خواب دیده هنوز»
که خواب بخت من و تو همیشه سنگین است (ص۱۴)
و یا
تنها کسی هستی که میمیری در آغوشم
مرداب هستم بر تنم مرده ست نیلوفر (ص۱۵)
و گاه بر عکس، برخی تصاویر و ترکیبها کلیشهیی و تکراریاند:
نه پای رفتن مرگم، نه دست زندگیام
درون برزخ بودن چه تلخ پنهانم
و یا
القصه مانند شراب کهنه سر رفتم
ای دست تنهایی به پای تو هدر رفتم
روایت دوم: موضوع و پرداخت آن
بیگمان یکی از عمدهترین عناصر سازنده شعر، اندیشه و موضوعی است که در پس هارمونی واژگان و بافت شاعرانۀ کلام متبلور میشود.
نوع نگاه شاعر به زندگی، حوادث و اتفاقات، وضعیت اجتماعی، نابهسامانیها و سرخوشیها، عشق، اندوه، شادمانی و… جهتدهندۀ مسیر موضوعی شعرش خواهد بود.
لازم به ذکر است که هر چیزی میتواند موضوعی برای شعر باشد. اما همه چیز قابلیت شعر شدن را ندارد. در بررسی آسیبشناسی در حوزه معنایی زبان «موضوع» به عنوان عامل اساسی مضمونسازی، باید به گونهیی گزینش گردد که مخاطب بتواند پس از درنگ در معنای کلام، لایههای نوینی را کشف کند که دچار دگردیسی شدهاند. بنابراین نادیدهگرفتن اهمیت موضوع و کاربرد ضعیف آن در ساختار متن، به حوزه معنایی زبانی آسیبهای جدی وارد میکند. با تمام اینها باید یادآور شد که اگر چه تحول و دگردیسی در حوزه معنایی زبان شعر را از سقوط در دامنه تکرار باز میدارد اما چنین فرایندی نباید به بهای پیدایش ضعف و نارسایی در کلام بهدست آید.
شعرهای مجموعۀ یک لب سکوت از تنوع موضوعی فراوانی برخوردار نبوده و آفرینشگر کوشیده است تا با زبان شعر خود بیشتر روایتگر دغدغههای فردی و گاه جمعی خود و زنان حوالیاش باشد.
عشق، انتظار، شکوه، نا به سامانی، مرگ، ناهنجاریهای اجتماع، دلزدهگی از زندگی فلاکتبار و… از عمدهترین موتیفهای شعر تمنا استند.
و اما پر رنگترین بنمایه شعرهای این مجموعه، خوانش عاشقانه است که این خوانش، غالبآ غمگنانه و تلخ بوده و کمتر حالات گوناگون و سویههای دیگر عشق را تبارز میدهد.
عشقی که با دیدن تمام نامردیها، شاعر را به اشک و اندوه فراوان مهمان نموده و او را وامیدارد تا همچنان محکم و راسخ پای حرفش بماند.
من طعمۀ نامردی نامردانم
یک زن که میان اشک خود پنهانم
مردی و نماندهیی سر حرف خودت
زن هستم و پای حرف خود میمانم (ص۵۹)
این عشق ناکام و سرشار از اندوه و یأس، همچنان در تن بسیاری از شعرهای این مجموعه جاری است:
خوشنامی تو کرده است این گونه بدنامم
من یک فسیل کهنه از صد عشق ناکامم (ص۳۸)
و اما در خوشایندترین برخورد با عشق نیز حسرت و غبطه قابل مشاهده است:
گل بودم و چون گلی به مویم بودی
ای عشق همیشه روبرویم بودی
من نامزد پسر عمویم هستم
ای کاش که «تو» پسر عمویم بودی (ص۶۶)
از فراز خوانش اشعار این مجموعه بیشتر به این برآیند میرسیم که بیشتر اوقات شاعر غرق در کلاف سردرگم دغدغهها و دردهای خود است و کمتر توانسته از دایرۀ کوچک “من فردی”اش فراتر رفته و در “من جمعی” فرو برود.
شاید به همین دلیل است که جدا از برخی اشعار عینی، ملموس و عاطفی زیبا، برخی از غزلها و رباعیها انتزاعی شده و دچار کلیگرایی شدهاند؛ و اما این دیدگاه بر کل اشعار لطیف و سرشار از عاطفۀ سیال صدق نمیکند.
گاه شاعر این مجموعه با درک رسالتمندی شعر و تعهدش در برابر اجتماع و زمانهیی که در آن زندگی میکند، کوشیده است تا شعرش مصداق جمله معروف (شعر باید آیینه زمان خود باشد) بشود و در حصار کوچک دغدغهها و عواطف فردی محصور نماند.
در برخی موارد، شعر تمنا توانگر روایتگر تلخیهای حاکم در جامعه و مرگهای ناجوانمردانهیی است که روزانه در حوالیاش اتفاق افتاده و این هیولای مرگ، صدها انسان را در کام خود فرو برده است. مرگهای نابههنگامی که فقط نام شهادت را به خود میگیرد و تمام.
زمین خورد آسمانها را تکان داد
و تصویر شهادت را نشان داد
دهان روزه و در خون نشستن
خدا بالا سرش آمد اذان داد (ص۶۷)
یکی از چالشهای عمده فراروی شاعر در سرایش غزل اجتماعی ـ اعتراضی، نگهداشت مرز بین شعر و شعار است. از آنجا که اعتراض بر ناملایمات و دغدغههای جاری در اجتماع، زبانی رک و صریح را میطلبد، کار بسا دشواری است که شاعر بتواند وزنه شعریت و ادبیت کلام را نگه دارد تا در چالۀ شعارزدگی نغلتد.
آفرینشگر یک لب سکوت تلاش کرده است تا در بسیاری از اشعار اجتماعی خود، شعریت و ادبیت را فدای کلام “چه گفتن” نکند.
دومین غزل این مجموعه نمونه بارز و در خور توجهی از نوع غزلهای اجتماعی-اعتراضی است که توانسته به خوبی از پس رسالت شاعرانه و آفرینش هدفمندانه برآید.
کابل به دوش میکشد امروز، صدها تن بدون سرش را
مرگ آمده است تا که برقصد، در شهر مردگان هنرش را
مرگ آمده است تا که خدا نیز، بر نعش نقشهای قشنگش
این صحنه را به رنج نشیند، تا این که چشمهای ترش را… (ص۳)
با تمام اینها از ورای خوانش اشعار این مجموعه چنین به نظر میرسد که وسعت جهانبینی شاعر محدود بوده و گونهگونی موضوعی و مضمونی کمتری را به تجربه نشسته است.
کوتاه سخن اینکه یک لب سکوت، مجموعۀ درخور و قابل توجهی است که حرفهای زیادی به گفتن دارد و از جنبههای گوناگون قابل نقد و بررسی است. برای تمنا توانگر، سرایندۀ یک لب سکوت، فرداهایی سرشار از سرودن تمنا دارم.