دل دل کردم
پا به پا
کوچه به کوچه
خیابان بهسر رسیدوُ تخت
خوابم نبرد و اتاق
دراز کشید در من
دل دل کردم
که بکنم از تو دل
بریزم به آب شور تنم را
که لیس بزنند ماهیانو
تاولها بخوابند بر ماسههای گرم
لُق لُق به سقف
خیره نشسته مردمانی خیس
پهلو به پهلو
و شب از پنجره میرسد
خواب هم نمیبرد مرا به قطاری در جنگل
از نو شروع میکنم
دل دل
که دل بکنم از تو
ای شهر مرده
یا که جان!؟
***
ممنوع بود
سه حرف
چون تیری سه پر
بر قلب خوشبختی
ناگزیر
زبانم را بریدم
کاشتم در باغچه
افراشته درختی
با پرندگانی بر شاخه
غوغای عشق
در عصرهای تابستان.
***
گاهی خوشبختی
غافلگیرت میکند
به هیات رفیقی شرور
یا عشقی نابهنگام
سرزده و بیخبر
مینشیند پشت در
چون برف در اواخر اسفند.
***
سرگردانی
دراکولای غمگینیست
که هر شب
روی گردنم به خواب میرود
و با طلوع دوبارهی خورشید
پرندهی میشود
در سرزمینی دور
و از شانههای مادرم پرواز میکند
سرگردانی
خون شتک زده بر رویاست
در سحرگاهی که پارویم
فلس ماهیان رود است و
قایقم
شعرهای که برای سرزمینام سرودهام
سرگردانی
ریشههای بیرون کشیده از خاکاند
در سی سالگی درخت
وقتی بهجای خاک
در انجماد بتن
رویای باغ و بهار را میبینند.